مسلخ بتان

پاره‌نوشت‌های مریم هاشمیان

مسلخ بتان

پاره‌نوشت‌های مریم هاشمیان

حرف آخر

این نوشته بنا به طبیعت خویش درهم و برهم است. چه ناگزیر قاطبه‌ی مخاطبین‌اش همین جماعت درهم و برهم اند و نویسنده‌اش در مواجهه با این جهان و مردمان هیچ و پوچ‌اش چنان از خود بی‌خود شده و چنان بی‌ارزش است برای‌اش هر مخاطب فرضی‌ای که تعلقی ولو خردک به این جهان کنونی و قواعد لغزان‌اش داشته باشد که هرگز حاضر نیست و یا نمی‌تواند و نمی‌خواهد انسجام گفتاری خویش را حفظ کند.

بحث بر سر جامعه‌ای است بی‌تعریف. اما اشتباه نکنید. معنای این  عبارت این نیست که چنین جامعه‌ای از حدود هر تعریفی فرا می‌رود. بل به این معنا است که این جامعه هیچ تعریفی در باره‌ی امور حیاتی و حتی غیرحیاتی ندارد. و از قضا این چنین جامعه‌ای را در متن بی‌نظمی و بی‌تعریفی خویش می‌توان تعریف کرد. بی‌تعریفی تعریف این جامعه است. و بی‌نظمی نظم مقرر آن.

تعاریف در این جامعه لغزان اند. آدم‌ها از هیچ‌یک از آن چه ظاهراً می‌خواهند و سر در پی‌اش دارند تعریفی ندارند. و یا به فرض وجود تعریفی آبکی و حتی فاخرنما به‌سهولت و در چشم‌به‌هم‌زدنی کل تعاریف را از سطحی به سطحی دیگر می‌لغزانند؛ چنان لغزشی که ناگهان معنایی واحد از خویش به ضد خویش بدل می‌شود. و گویا این قاعده مقبول همگان است در این جامعه.

چنین جامعه‌ای از بنیان خائن است. ابتدا به خودش و اصول خودش خیانت می‌کند و بعد خیانت به سطح و عمق روابط نیز کشیده می‌شود. اما هنر همین جامعه و مردمان‌اش است که در متن خیانت‌های خود به‌سهولت شاعر و مدیحه‌سرای وفاداری اند. تعریف خیانت نیز چونان هر مفهوم دیگری چنان فراخ و بی‌سر و ته است که عملاً فاقد کارکرد تعریف است. همه‌چیز خیانت است اما هیچ‌چیز خیانت نیست. این گزاره به چه معنا ست؟

جامعه‌ی خودشیفته و فاقد هویت و فکر در مواجهه با نیاز به هویت و خودخویشی همانند مشتری است در بازار مکاره‌ی محصولات تجاری. هر جلوه‌ای خوشایند است. جیبی انباشته از پولی که بی‌مقصد خرج می‌شود. نشان تشخص معتبرتر از خود تشخص و چیستی آن است. در این بازار مکاره تبلیغات است که تعیین می‌کند امروز کدام مفهوم چه معنایی داشته باشد. زین‌قبل در قاموس این مشتریان هرجایی و همه‌چیز خر هم عشق کلاسیک را می‌یابی هم عشق مدرن را. هم تعاریف سنتی را می‌بینی و هم تعاریف پسامدرن را. وضعیت تعیین‌کننده‌ی تعاریف است. و از آن جا که وضعیت بالطبیعه لغزنده است تعاریف هم لعزان و نااستوار اند.

به‌طور خاص در عشق نیز فاقد تعریف و خواست مشخص اند. تصویر اینان از عشق چنان بی‌سرو ته و غیر واقعی است و چنان کلاژ نامتناسبی از اقسام صورت‌های ناهمخوان است که هرگز عشق خویش را نمی‌یابند. مثلاً عشق را نمی‌توانند از وفاداری جدا کنند. هر کدام از افراد این جماعت رنگ‌به‌رنگ اما یکدست و توده‌وار چونان هر انسان دیگری عشق را برای خود می‌خواهد و معشوق را وفادار. در مواجهه با معشوق تعاریف بسته می‌شوند. وفاداری حدود و ثغور خاصی می‌پذیرد تا آن جا که حتی تصور بی‌وفایی جای خود بی‌وفایی را می‌گیرد. اما در مواجهه با خود عشق چه؟ گفتیم که این جماعت فاقد هویت مستقل اند. و لاجرم مهم‌ترین خصلت اینان همین که نمی‌دانند چه می‌خواهند و چرا می‌خواهند. در هراس از تنهایی تن به روابط می‌دهند اما از آن‌جا که تعریفی حتی از خود رابطه هم ندارند میان انبوه روابط خویش سردرگم اند. گاهی رنجه از انبوهی مهمانان گاه خرسند از شلوغی خانه. زمانی نالان از تنهایی زمانی دیگر متفاخر به جامه‌ی عزلت که هیچ برازنده‌ی ایشان نیست و گواه آن همین روابط فله‌ای. در انبان این آدم‌ها هم فاحشه پیدا می‌کنی هم فرهیخته. و حتی هر آن چه در انبان ملاقطب شیرازی هم یافت نمی‌شود. و از این‌بدتر هر آن‌چه هیچ ربط و نسبتی با هم ندارد و حتی کالاهایی متناقض  و ناقض آن دیگری. اما این قوم نیاز عجیبی دارند به معدود آدم‌های واجد تعریف. محصولات این‌ها را چونان کالایی عتیقه و نشان نخبگی می‌خرند و بر تاقچه می‌گذارند؛ جایی که هر رهگذری بتواند ببیند و این‌چنین اهمیتی را که برای این کالاهای زیرخاکی و نادر قائل اند متوهمانه به خود سرایت می‌دهند. و این بهترین گواه نارضایتی اینان از خود خویش است. نه می‌توانند این نباشند و نه می‌خواهند این باشند.

در تظاهر برای شباهت به عده‌ی معدودی که چنین نیستند هرگز به سخافت معیارهای خود اعتراف نمی‌کنند. همچون خیل عظیمی از روشنفکران هرجایی ایرانی –یعنی همه به استثنای چند مورد- خدا و خرما را با هم می‌خواهند. وقتی که از ایشان معیاری مطالبه کنی ملاک‌های همان دیگران خاص و محترم را کش‌می‌روند و به خوردت می‌دهند و وقتی معیارهاشان را باور کنی کم‌کم به چشم می‌بینی که تمام آن معیارها را چنان بی‌مبالات و بدون فهم دزدیده‌اند که نه تنها متوجه تعارض عمل خویش با همان ملاک‌ها نیستند بلکه هیچ نمی‌فهمند که در گزینش ملاک‌های متباین نیز چنان سهل‌انگار بوده‌اند که در انبانه‌شان ارزش سفید و سیاه برابر است. قداست نسبیت نه به‌معنای سوفسطائی آن که به معنایی که موجه آش درهم‌شان باشد از نشانه‌های سندروم بی‌تعریفی است. همه‌چیز یا خوب است یا بد و مضحک این که در این نسبی‌گرایی هم جای مطلق و نسبی بسته به موقعیت عوض می‌شود. برای خوب‌ترین ناکجایی له‌له زدن و همزمان در مواجهه با خوب به قول و فعل اثبات مطلقیت بدی و باز همزمان داد سخن دادن از بطلان مطلق‌گرایی و بالنتیجه اثبات کشک نسبی‌گرایی. در دوستی و صمیمت و اعتماد و هر آن‌چه می‌تواند معنای وجودی آدمی یا مفهوم حیات‌اش باشد نیز به همین سیاق به مارماهی مانند نه این تمام نه آن. این‌جا است که تعاریف می‌لغزند. بسته به ضرورت، هر تعریف راه در-رو-ای است برای گریز از بن‌بست تعهد و وفاداری به مقتضیات مفاهیم. مغلطه‌هایی بدین زیرکی و کیاست تنها از اینان برمی‌آید و بس. پس بیهوده است کوشش برای اثبات بی‌مبنایی رفتار و گفتار و پندارشان چه همیشه راه فرار را باقی می‌گذارند. و چونان هر احمق دیگری هرگز تصور حماقت خودشان از اذهان خودشیفته‌ی خودپرست‌شان عبور نمی‌کند. اگر احمقانه‌ترین کار این است که به یک احمق ثابت کنی که احمق است دست‌کم احمقانه خواهد بود اگر بنشینی و صبر پیش گیری و به این قوم بفهمانی که تا چه حد بی‌اساس و بی‌بنیان می‌گویند و می‌کنند و الی غیرالنهایه. نشان دادن تناقضات‌شان به ایشان آب در هاون کوبیدن است. این عاشقان تصویر کذب خویش در آینه‌ی کوژ خودپرستی این اقیانوس‌های به عمق یک وجب که از همه چیز سررشته دارند بدون آن که حتی یک مفهوم را چنان کاویده باشند که تا اعماق جان‌شان رسوخ کرده باشد. این داوران تباهی و آری‌گویان خاموش به بلاهت جهانی. 

به شما هشدار می‌دهم. در جامعه‌ی بی‌تعریف زندگی نکنید. و اگر ناگزیر از زیستن در این "ملغمه‌ی مطلق بی‌قانونی" هستید حواس‌تان به لغزندگی آدم‌ها و تعاریف‌شان باشد. به شما هشدار می‌دهم که تن به ارتباط با مردمان بی‌تعریف ندهید. به شما هشدار می‌دهم که حتی اگر مثل من در این لحظه‌ی جهنمی ناگزیر از نوشتن اید برای این قوم ننویسید. هرچه بنویسد در دادگاهی عجیب و صحرایی و ناعادلانه بر ضد شما استفاده خواهد شد. و اگر نه بر ضد شخص شما که بر ضد معیارهای خودساخته‌ی شما.

شما که هستید؟ شما هم از خیل همین بی‌تعریف‌ها اید؟ پس بروید گورتان را گم کنید. روی سخن‌ام با شما نیست.

با تو هستم. با تو که در هجمه‌ی بی‌مروت عزلت به خودت و تعاریف‌ات وفادار ای. و گرانقدرترین صورت وفا و عشق و عقل و ارزش را در خویش می‌‍پروری. با تو ام. شنیدی چه گفتم؟

پ.ن. هرگونه ارتباط این نوشته را با آدم‌های واقعی تکذیب می‌کنم. اصلاً من با آدم‌های واقعی کاری ندارم. چه غیر واقعی‌ترین آدم‌ها همین‌ واقعی‌نماهای واقع‌بین اند. و واقع‌بینی، خستگی، و هر حالتی بسته به ضرورت و منفعت ایشان درخور جعل و سرقت است. آدم‌های هراسان از گفتن حقیقت خویش. از دیدار صورت خویش. آدم‌های قلابی بزک‌کرده‌ی خوش‌ریخت. این نوشته محصول سی سال زیستن در جامعه‌ای از بنیان فاسد و معیوب است. این نوشته اعتراض است پس لطفاً نوشته‌هام را مصادره به مطلوب نکنید. این نوشته و تمام نوشته‌های من اعتراض است به هر سوء‌استفاده و هر هم‌ذات‌پنداری موهوم. خواهش می‌کنم آن قدر از انبان من نخورید که مجبور شوم برای همیشه صدام را خفه کنم. لعنت به من که آب در آسیاب شما ریخته‌ام. برای بار آخر فریاد می‌زنم که من به عشق و مهر و صداقت و شرافت و وفاداری و صمیمیت و خودشناسی و حتی سلاخی دشوار خویش ایمان دارم با تمام عقل و هوش بشری که در من هست. این نوشته‌ها اعتراض به جهانی است که به هزار طریق می‌کوشد تا فریاد مرا خفه کند و وقتی فریاد کردم با جعل و سوءاستفاده از حرف‌هایی که از بطن ایمان و رنج من زاده شده حجتی برای آبادانی سنگستان خویش علم کند. من به صمیمیت مصنوعی آدم‌های مصنوعی می‌خندم اما اگر معنای صمیمیت را می‌فهمی درهای این خانه‌ی خلوت به روی تو گشاده است. و اگر تعریفی از خودت و ارتباط‌ و صمیمیت نداری برو گورت را گم کن. اگر می‌خواهی با قلب حقایق و پشت واژه‌های لزج خودت را و نااستواری‌ات را پنهان کنی با تو حرفی ندارم. من هنوز قادر ام میان خوب و خوب‌تر تمیز بدهم. میان بد و بدتر هم. تو هم می‌توانی؟ یا داوری‌هات هم مثل تعاریف‌ات است؟ فله‌ای و به یک چوب می‌رانی جهان را؟ آن قدر برای صمیمیت وقت و جان گذاشته‌ای که بفهمی "صمیمت یک توهم است" یعنی چه؟ آن قدر عاشق بوده‌ای که بفهمی "عشق یک توهم است" اعتراض به خود گزاره است به خود "عشق یک توهم است" و متن غیرانسانی و زمهریری و دروغینی که چنین جمله‌ای در آن خلق می‌شود؟ که بفهمی تمام هنر و فلسفه‌ی معترض در جهان قصدش از بیان داوری‌های خویش نه صحه گذاشتن بر سخافت جهانی که اعتراض به تسلیم و زبونی همه است به این واقعیت زشت زجرآور. اعتراض به این که هیچ کس به قدر وسع خویش در شستن تکه‌ای از خاک مکدر زمین همت نمی‌کند. به این همه آدم یک شکل هزار رنگ. آن قدر شهامت حبس کردن خودت را در عزلتی عمیق داشته‌ای که تن به هر رابطه‌ای تن به هر مراوده‌ای ندهی یا تو هم مثل همه گورستانی هستی از بی‌شمار مراوده و رابطه و خاطره و زهرمارهای دیگر. ها! تو هم مثل همه با باد می‌چرخی یا برای هر چرخش دلیل محکمه‌پسندی داری؟ جهان تو را می‌شناسم. آیا هنوز جهانی هست که بخواهم بشناسم؟

ها رفقاً باز هم فحش دادم؟ ببخشید که بلد نیستم حرف‌هام را با رنگ و لعاب افاضات عظیم‌الشأن و قلنبه‌گویی‌های جلیل‌القدر دو و ای بسا هزار پهلو بگویم که نه سیخ بسوزد و نه کباب که فقط دق دلی خالی کرده باشم و آبی بر آتش ناتوانی ریخته باشم. نه! توان انتقام در من هست. اما انتقام کار من نیست.


این آخرین نوشته‌ی این مسلخ است. بعد از این  اگر بخواهم در عیان چیزی بنویسم در جایی دیگر خواهم نوشت. جایی که .. مهم نیست

نظرات 9 + ارسال نظر
میم دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:02 ب.ظ

در حمایت ازلطف حضور این همه آدم درهم و برهم اشاره به همین بس که قریب به همیشه محور نگارشت بوده‌اند!
م ر ی م تو گریز را هم خوب بلدی و به رغم عقیده‌ات درباره‌ی انتقام،گویا کار تو نیز هست!
..
چه تفاوت می‌کند؟!

من انتقام چه چیز را از چه کس گرفته‌ام بانو؟
اگر اهل انتقام بودم مثل خود شما در این متن کوتاه مخاطب‌تان می‌کردم و انگی به شما می‌چسباندم بی آن که توضیح بدهم چه منظوری دارم. من از چیزی نگریخته‌ام. انتقام زمانی معنا دارد که شما برای خنک شدن دل‌تان یا مقابله به مثل کاری کنید و رنج طرف مقابل یا آرام شدن خودتان هدف و ملاک عمل‌تان باشد. دفاع از خود یا شرح افکار به‌زعم من انتقام نیست. خاصه که هنوز چنان به بوی خون عادت نکرده‌ام که سلاخی برای‌ام لذت ویرانگانه‌ی شهوتناک همگان باشد. من ویران نمی‌کنم که سبک شوم. حتی اگر که شما به خودتان گرفته باشید تمام حرف‌های مرا باز هم متهم من نیستم. اگر میان ما ارتباطی بود و من به جای توضیح شخصی به شما در این وبلاگ لجن‌مال‌تان می‌کردم حق داشتید از من گله کنید. و بعد بگویید راه گریز را باز گذاشته ام یا گریخته‌ام. کاری که این روزها با خود من هم می‌کنند دوستان قدیم و یاران همدل دیروز. شما به من بدی نکرده‌اید که انتقام بستانم. مخالفت من با افکار شما است. و با هر کس که از نوشته‌هام توجیهی برای اثبات خودش بتراشد. نوشته‌های من سلاخی است. چه بسا سلاخی خودم در ملا عام. باز هم تکرار می‌کنم نوشته‌های من چونان تمامی فلسفه و هنر معترض اعم از ابزرد تا پست‌مدرن اعتراض است به وضعیت کنونی و نه تثبیت آن. در قاموس کلام و عمل من خلق تصویر پلیدی به معنای تإیید آن نیست. پس اگر می‌بینید که دو نوشته ام به ظاهر متباین اند کمی بیش‌تر دقت کنید. این گریز نیست. پارادوکس است. و پارادوکس امری است متناقض نما نه متناقض به معنای منطقی. نوشته‌های من از بطن رنج من و تلاش مکررم در اثبات حقانیت ایمان ام زاده می‌شوند. محصول کوفته شدن سر صداقت‌ام بر دیوار ابهام و دروغ و دغل. نوشته‌های من افشای حفره‌های بدبو است در من و در هر که در جهان است.

میم چهارشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:14 ق.ظ

من هرگز گمان هم نبرده‌ام که تو در پی انتقامی. تنها دو مفهوم را کنار هم نشاندم که یکی هست و دیگری نه!
خوب که بخوانی خواهی فهمید من تو را اهل گریز خوانده‌ام و چه بد که گریز به زعم‌ات آنقدر بد است که اینچنین اصالت گفته‌ام را گم کرده‌ای. شاید آنقدر به تعبیر تو رنگ از رخ اصالت واژه‌ها پرانده‌ام که امروز بی‌ربطترین تعبیر را از کلامم برگزینی.
به هر طریق من هنوز گریز را به آن معنا که بوبن برایم تصویر کرد، نیک‌ترین می‌بینم و به این جهت بکارش بردم و اینک در پی توضیح، تو را به رنج خواندنی می‌افکنم که یقینا از سر چیزی نیست که پیش از این شاید بود!
آن باد که خواهانی رفیق!

[ بدون نام ] چهارشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:53 ق.ظ

کسانی که تقریبا همه؛ چنان تو را به نوشتنی چنین واداشته‌اند که به قطع مخالفتی آشکارا با افکارشان داشته‌ای. و من تنها خواستم اشاره‌ای به لطف نهانی این‌همه پرتی در هوایی که تویی، داشته باشم. کسانی که لااقل بهانه‌ی نگاشتنند هنوز م ر ی م!
و تو گفته بودی توان انتقام در تو هست، اما کار تو نیست. و من اشاره‌ام به این بود که به رغم این؛ گریز کار توست به‌زعم من. چه آنکه رفته‌ای آنچتان که سزاوار دیده‌ای.

این هم توضیحی که لازم نمی‌دیدم، اما باید بدانم پس از این، در فضایی که تا به این حد بیگانه‌ایم با هم. و اینکه در رد نگاه من آنچنان که در این چند خط از تو؛
(اگر اهل انتقام بودم مثل خود شما در این متن کوتاه مخاطب‌تان می‌کردم و انگی به شما می‌چسباندم بی آن که توضیح بدهم چه منظوری دارم.)
، ردپایی از انگ نبود.
من همان‌ام که پیشترها

zoha چهارشنبه 2 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:06 ب.ظ

marayam lotfan ye khabari az khodet behem bede.

مهدی ظهرابی چهارشنبه 17 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:54 ب.ظ http://darabgerdtheater9.persianblog.ir/

با یک مستند به روز شدم
برای به تماشا نشستنش دعوت شدید و منتظر نقد و نظر و پیشنهادات شما هستیم[گل]

من سه‌شنبه 24 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 05:03 ب.ظ

سلام

azadeh شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 10:22 ب.ظ http://osyaneghalam.blogfa.com

لازم نیست گوش کنید، فقط منتظر شوید. حتی لازم نیست منتظر شوید، فقط بیاموزید که آرام و ساکن و تنها باشید. جهان آزادانه خود را به شما پیشکش خواهد کرد تا نقاب از چهره اش بردارید. انتخاب دیگری ندارد؛ مسرور گِرد پای شما خواهد گشت. فرانتس کافکا
سلام در صورت تمایل تبادل لینک داشته باشیم دوست عزیز

الهه رضایی یکشنبه 19 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 05:40 ب.ظ http://elaherezaei.persianblog.ir

سلام
الهه رضایی مجری برنامه کودک در سال های گذشته شما را به سایت خود دعوت میکند.
http://elaherezaei.persianblog.ir/

! جمعه 21 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 09:51 ب.ظ

hey! you are still alive pal! congrats! though it means nothing

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد