مسلخ بتان

پاره‌نوشت‌های مریم هاشمیان

مسلخ بتان

پاره‌نوشت‌های مریم هاشمیان

وضعیت انسانی: زندگی، تراژدی

و ماجرای آیگیستوس در میان است و چه بد ماجرایی! و او می‌گوید "شگفتا!".

"شگفتا که میرایان چه ناله‌ها از دست خدایان سر نمی‌دهند!

و هر بلایی را از ما می‌دانند؛

اما خود از سر نادانی بی آن که کار سرنوشت باشد چه بلاها که بر سر خویش نمی‌آورند".


با این همه می‌توان دید و شنید که این تماشاگر و داور المپی [زئوس] هرگز بر یونانیان خشم نمی‌گیرد و در حقّ‌شان بداندیشی نمی‌کند و هنگامی که بدکاری‌های این میرایان را می‌بیند، می‌گوید: "چه دیوانه اند!"....دیوانگی نه گناه! فهمیدید؟


(Aigisthos) در اساطیر یونانی پسر Thyestes انتقام خون برادر-اش را با کشتن عموی‌اش گرفت. سپس عاشق کلوتمنسترا همسر آگاممنون شد که در کشتن آگاممنون وی را یاری کرد و خود به دست اورتس کشته شد (اودوسئوس)­*

 

*تبارشناسی اخلاق. نیچه. داریوش آشوری. جستار دوم. ٢٣.

 

چنین شگفتایی امروز ما را نیز بس ضرور است که بسیار ناله می‌شنویم. اما بر این شگفتا باید شگفتای دیگری آورد که آیگیستوس از آن غافل بود. این میرایی که تاوان نادانی خویش را با خون داد ندانست که مسأله بر سر تراژدی است نه بر سر نادانی میرایان و سرنوشت مقدر به دست خدایان. آیگیستوس با این شگفتا به سرنوشت خویش آری می‌گوید؛ سرنوشتی که نه در هپروت ملکوت که به دست خود او بنا شده. این جهشی است در دلیری یونانی. اما هنوز صدایی می‌آید که به گوش نیچه و آیگیستوس نرسید. و آن صدای تراژدی انسانی است. و راز فهم این صدا در گفتار خدایان المپ:"نادانی میرایان". و از این جا ناگزیری زیستن در نادانی راه بر آغاز تراژدی می‌گشاید. در مقابل جهل انسانی همیشه سخن به گزافه از حکمت خد/خدایان رفته. بی‌خبری انسان از حکمت نامعلوم و اسرار آمیز الهی. جهل او بر درست و خطای خویش. مجهول ماندن آینده بر او. انسان نادان آفریده شد. اما مهم دستان خالق نیست و هویت او در این بازی دیگر شوخی بی‌نمکی است که از آن می‌باید گذشت. انسان به هر دستی که آفریده شده باشد بی‌گمان نادان خلق شد. در سیر تکامل خویش اگر که تکاملی در کار تواند بود از جهل می‌آغازد و رفته‌رفته بر بصیرت خویش می‌افزاید یا بهتر است بگوییم می‌تواند بیفزاید. اما نه بر دانایی حدی است و نه پیش از تحقق چنان دانایی انسان معاف از انتخاب و کنش و حتی واکنش. او در هر لحظه می‌باید انتخاب کند. می‌باید دست به‌کار شود. و بسا انتخابی که به ناچار و از سر نادانی می‌کند! و این جا است که انتخاب کردن و نکردن هر دو بالقوه زمینه‌ی تراژدی اند. سلسله‌ی انتخاب‌ها بی‌انتها است. بخت هر بار یار نیست. انسان در انتخاب خطا می‌کند و یاد-تان باشد بحث بر سر نادانی او است. او نمی‌تواند بدون انتخاب و عمل دانا باشد. به این تعبیر تنها راه عزیمت از نادانی به دانایی انتخاب است و عمل. نتیجه: انسان دانا زینده در تراژدی است. چه دانایی به‌تدریج کسب می‌شود و راه آن از بطن نادانی می‌گذرد. و با اغماض حتی می‌توان گفت انتخابی از سر نادانی پلی است به سمت دانایی. اما چنین دانایی دست‌کم در زمینه‌ی همان انتخاب چه بسا که دیگر کارامد نباشد. این جا هر انتخاب به یکسان تراژیک است. و انتخاب نکردن خود تراژدی دیگری. این وضعیت انسانی است که آیگیستوس و نیچه نادیده گرفته بودند. نیچه در پرورش ایده‌ی زندگی آن را چونان اصلی متافیزیکی نمایش می‌دهد. تا آن جا که می‌توان هم‌صدا با هایدگر گفت نیچه آن دشمن هر متافیزیک "آخرین متافیزیسین تفکر غرب بود". و این پارادوکس فلسفه و زندگی تراژیک نیچه هم می‌تواند باشد.

وضعیت انسانی این عبارت آشنای هر اگزیستانسیالیمی که تا بحال بوده وضعیت بغرنج همان قهرمان تراژدی است که به تاوان خطایی کوچک بار عقوبتی عظیم را به دوش می‌گیرد. زندگی چونان اصلی برتر و خارج از دستان ناتوان انسان ره به متافیزیک می‌برد اما همین بازی شورمند یکسره مستقل و بی‌اعتنا به انسان و خواست‌های انسانی در پیوند با همان نادانی و دانایی محتوم انسان است که وضعیت انسانی را می‌سازد. وضعیتی که در آن هر انتخابی تراژیک است. و مرگ خودخواسته پایانی تراژیک بر تراژدی: آخرین تراژدی. اما خطا است اگر فکر کنیم که تراژدی تاوان دانایی است چه نادان نیز زینده در صورت دیگری از تراژدی است: تسلسل رویدادهای خارج از کنترل تکرار مکرر این نمایش نانوشته است. تکرار رخداد در صورت‌های بیشمار. بنابراین تراژدی همزاد انسان است. همچنان که نادانی همزاد او است. بر این اندیشه حمل آن داوری بدبینانه‌ی رواقی‌وار کوته‌نظری محض است: تراژدی بهای دانایی است. این صدای رنجوری که بر نادانی محتوم حکم تأیید نهایی می‌زند با انکار فروشد ناگزیر تراژدی، فراشد دانایی و سرافرازی تراژیک قهرمان را نابود می‌کند. قهرمانی که دیگر ضد قهرمانی است آگاه از ماجرای خویش و وضعیت انسانی. انسانی  فراسوی نیک و بد. انسان ایستاده بر مغاک جهل خویش. آن کس که در سرشکستگی شکست سرفرازی دلیری خویش را بازمی‌یابد. این صدای سقراط‌‌‌وار که زندگی را چونان جهل جهان مادون مثالی خوار می‌دارد و مرگ را به‌مثابه‌ی دانایی واپسین، غایت دیدن و هدیه‌ی فلسفه می‌ستاید. زندگی را از وضعیت انسانی جدا می‌کند و آن را در موهوم می‌جوید. صدای شهید بلخی که گرد گهگاه شادمانی را از قبای خردمندی می‌روبد و زین قبل ماتم بی‌پایان را بر جای اندوه آگاهی می‌نشاند و از این بدتر نادانی را تنها گریزگاه ماتم معرفی می‌کند. صدایی که در سرنوشت دردآلود ضدقهرمان تراژدی ازدیدار شهامت و دلیری او ناتوان است و این گونه جهانی میان‌مایه و تا خرخره در جهل فروفته را فرامی‌خواند.

این جا است که نیچه از نفرت سقراطی و انتقامی که از زندگی می‌ستاند برمی‌گذرد و درست همین جا است که از نیچه و متافیزیک‌اش نیز می‌باید برگذشت؛ نیچه‌ای که خود مشتاق چنین فراشدی بود.    

نظرات 3 + ارسال نظر
محمد رضا پنج‌شنبه 5 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:18 ب.ظ http://MOHAMMADREZAKHAN.BLOGFA.COM

برام جالب بود خوشهال شدم از اینکه باهات اشنا شدم اگر به کلبه محقر ما تشریف بیاری خوشحال میشم در ضمن یادت نره تو پیوندهات لینکم کنی تشکر

چکاوک سه‌شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:03 ب.ظ

*ﺩﺭ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﻣﻦ
ﻫﯿﭻ ﮐﻮﭼﻪ ﺍﯼ
ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻫﯿﭻ ﺯﻧﯽ ﻧﯿﺴﺖ
ﻭ ﻫﯿﭻ ﺧﯿﺎﺑﺎنی ..
بن ﺑﺴﺖ ﻫﺎ ﺍﻣﺎ
ﻓﻘﻂ ﺯﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻨﺎﺳﺪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ..
ﺩﺭ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﻣﻦ
ﺳﻬﻢ ﺯﻧﻬﺎ ﺍﺯ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎ
ﺗﻨﻬﺎ ﭘﻞ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﺧﺮﺍﺏ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ..
ﺍﯾﻦ ﺟﺎ
ﻧﺎﻡ ﻫﯿﭻ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻧﯽ
ﻣﺮﯾﻢ ﻧﯿﺴﺖ
ﺗﺨﺖ ﻫﺎﯼ ﺯﺍﯾﺸﮕﺎﻩ ﻫﺎ ﺍﻣﺎ
ﭘﺮ ﺍﺯ ﻣﺮﯾﻢ ﻫﺎﯼ ﺩﺭﺩ ﮐﺸﯿﺪﻩ ﺍﯼ ﺍﺳﺖ
ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﯾﮏ، ﻣﺴﯿﺢ ﺭﺍ
ﺁﺑﺴﺘﻦ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ ..

نیما دوشنبه 20 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:40 ب.ظ http://zayesheterajedi.blogfa.com/

سلام
عمیق و قابل تآمل. ولی من باور دارم برای نادانان تراژدی هرگز وجود ندارد.
تراژدی ار آن کسانی است که خحواست زیر و زبر کردن دارند اما محیط پیرامون به تمامی در سرکوب وی همداستان اند و خواستار فروشد اویند. تراژدی سرنوشت محتوم کسسی ایت که در پی اثبات خویش است فراسوی نیک و بد. اما چارچوب ها با همه توان خویش سعی در به حقارت کشاندن وی دارندو.........

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد